دريا شدهست خواهر و من هم برادرششاعرتر از هميشه نشستم برابرشخواهر سلام! با غزلي نيمهآمدمتا با شما قشنگ شود نيم ديگرشميخواهم اعتراف كنم هر غزل كه مابا هم سرودهايم جهان كرده از برشخواهر زمان ،زمان برادركشيست بازشايد به گوشها نرسد بيت آخرشبا خود ببر مرا كه نپوسد در اين سكونشعري كه دوست داشتي از خود رهاترشدريا سكوت كرده و من حرف ميزنمحس ميكنم كه راه نبردم به باورشدريا منم! هماو كه به تعداد موجهاتبا هر غروب خورده بر اين صخرهها سرشهم او كه دل زدهست به اعماق و كوسههاخون ميخورند از رگ در خون شناورشخواهر! برادر تو كم از ماهيان كه نيستخرچنگها مخواه بريسند پيكرشدريا سكوت كرده و من بغض كردهامبغض برادرانهاي از قهر خواهرش
موفق باش